26 ديماه سالروز درگذشت دانشمند برجسته علوم بنيادي و يكي از افرادي كه نهضت علمي كشور مديون بي چون و چراي اوست مي باشد. همه ي ما مديون هستيم كه ايشان را به جامعه علمي كشور، به عنوان يك الگوي ناب و ايراني معرفي كنيم. بي ترديد راهي را كه او آغاز كرده بي راهرو نخواهد ماند و يقيناً جوانان برومند ايراني اين نهضت علمي را ادامه خواهند داد. در ضمن سال گذشته خاطرات زيادي از ايشان در وبلاگ نوشتم كه دوستان مي تواننند استفاده كنند.
اي اردشير
اي شير بيشه علم و دفاع و جنگ
اي برتر ز صد رستم
اي آرش كمانگير را تو مرهم
البرز از شكوهت حيران زده
زاگرس ز داغت ماتم زده
اشك شاگردانت ز آه خشكيده
.......
اردشير حسين پور يكي از ثمرات انقلاب اسلامي بود.
به مناسبت87 سالگي استاد محمد بهمن بيگي بنيانگذار آموزش عشايري كشور
مردي به وسعت تاريخ
يحيي رحيمي
استاد »محمد بهمن بيگي« پس از تحمل درد و رنج دو عمل جراحي، مدتي است با داشتن مشكل حركتي دوران نقاهت را مي گذرانند. اگر به دليل دست و پنجه نرم كردن با مسايل و مشكلات و گرفتاري ها و دردهاي ساليان زندگي سرشار از عشق و حماسه خود آبديده بوده و ناراحتي هاي جسمي با آن روحيه قوي و بالنده برايش طاقت فرسا نباشد، بي شك براي او كه در يك سياه چادر عشايري چشم به جهان گشوده و با دشت ها و كوه ها و چشمههاي درنا چشم الفتي ديرين دارد. فاصله از آن خرمنگاه ها و كوره راه ها و مراتع لميده زير تيغ هلاك آفتاب و دامنه كوه هاي سر به فلك كشيده سفيدپوش كه هنوز هم هر يك زخم تيرك هاي كلاس هاي چادري بچه هاي محروم عشايري در پهن دشت سرزمين ما در سينه دارند و آن اهتزاز پرچم ايران در فراز هر چادر كه آيه هاي شجاعت و جوانمردي را در آسمان ها مي پاشند برايش جان فرساتر است.
آنچه مسلم است دوست و دشمن، بي سواد و باسواد، ايراني و خارجي از دم كار كارستان (آموزش عشايري) اين ايلياتي درس خوانده را كه همه تار و پود وجودش از عشق او به ايل و تبارش سرشار است، حماسه مي دانند بي آن كه كوشش ها و دوندگي هاي خستگي ناپذيرش در شكل گيري اين حركت اثرگذار و ماندني مورد تأكيد همه جانبه قرار گرفته باشد، بايد اذعان كرد، خدا سال از خودگذشتگي هاي او، آن هم با دست خالي مي تواند براي همه فرزندان مستعد ما اميدآفرين باشد كه ما با آنچه خود داريم ميتوانيم قد بكشيم و با استعانت از درگاه باريتعالي نشانه هاي يأس و نااميدي را به خاك سياه بسپاريم همان كاري كه محمد بهمن بيگي به سامان رسانيد.
از مشكلات، بي تفاوتي ها و دست كم گرفتن ها نااميد نشد و ايمان داشت به كاري كه شروع كرده بود تا جايي كه مخالفين را هم به تحسين واداشت. چنين بود كه يك تنه از قلههاي سر به فلك كشيده مشكلات و كارشكني ها و موش دواني ها بالا رفت. در حالي كه چه بسا دلسوزان هم به موفقيت هاي او اميد چنداني نداشتند. مگر نه اين است كه به تمامي تنها بود. تنهايي به همراه در به دري ها و سختي هاي بسيار.
او تا خودي احساس كند پدر را در تبعيد11 ساله تهران سراغ گرفت. رضاشاه، پدر را به همراه عده اي ديگر كه عليه مظالم و جور و ستم حاكميت قيام كرده بودند، به تبعيد كشانده بود. مادر هم به اتهام پشتيباني از ظلم ستيزان ايلي سهم چهار سالي از تبعيد را تجربه مي كرد.
چنين بود كه به دنبال تبعيد خان و خاتون دودمان، صداي بع بع بره ها و شيهه اسب ها در اطراف شد. چادرهاي بهمن بيگي ها نميپيچيد چرا كه علاوه بر احشام، مايملك خانواده محتشم ايلي آنها هم غارت و يا مصادره شد.
استاد از آن ساليان آلوده به اشك و آميخته به خون دلسوخته مي گويند: »... در ايام تبعيد بيش از همه پدر سختي هاي بسيار را لمس كردند. او كه در ميان ايلياتي هاي پرعاطفه و مهربان با كلي احترام با ناز و نعمت و بالندگي و نازپروردگي قد كشيده بود، عدم دسترسي به منابع مالي خود از يك طرف و مشكل تهيه غذا و پخت و پز و شستن لباس و چه... چه و زندگي در اتاقكي سرشار از تنهايي و بي كسي برايش كشنده بود...«
اگر در آثار استاد گذر از آن ساليان عينيت دارد، همين طور در كتاب هايي كه شاگردانش حشر و نشر داده اند جسته و گريخته گذر ايام بنيانگذار آموزش عشايري كشور رقم زده شده است ليكن محور موضوعات بازتاب داده شده، چند و چون امر آموزش است. اين مهم را در سخنراني هاي انجام شده در بزرگداشت ايشان توسط انجمن آثار و مفاخر فرهنگي همين طور ويژه نامه كيهان فرهنگي(23 آذر ماه84) برجسته بوده و اهداي جايزه بين المللي يونسكو تأكيد جهاني بر اين مقوله است. ليكن نبايد ديگر فضاهاي باارزش محدوده فرهيختگي و انديشه آفريني شان تحت الشعاع قرار گرفته و به سايه كشانده شود. به زبان ديگر پشتوانه اين حماسه آفرين و آفريننده مكتب عشق، ايمان و پشتكار عاشقي بود كه جز عشق به مفهوم واقعي كلام ديگري عظمت آن را بر نمي تابد.
حركت ابتدا از آموزش بچه هاي قشقايي شروع شد. بعد خوزستان، كردستان، آذربايجان، سيستان و بلوچستان و هر جا و مكاني كه مأمن عشاير ستم ديده ما بود تحت پوشش قرار گرفتند. شايد اشاره به مواردي از چگونه بودن و چگونه شدن اين حركت عظيم نشانه هايي را شفاف كند.
بهمن بيگي در مصاحبه با Pierre-oberling در ارديبهشت1336 گفته است: »... تا همين اواخر هيچگونه معلم و مدرسه اي در ميان عشاير وجود نداشت. در حدود5 سال پيش دكتر گلن گالن از اصل چهار، آقاي كريم فاطمي از وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش) و اينجانب تصميم گرفتيم مدارس يا كلاس هاي متحركي تأسيس و سازماندهي كنيم كه با كوچ فصلي قشقايي ها هماهنگ باشد. اما وزارت اعلام كرد كه نه پول دارد و نه معلمي كه در اختيار ما بگذارد...«
(منبع: كوچ نشينان قشقايي فارس، صفحه254)
در گزارش سخنراني هاي بزرگداشت هشتاد و پنجمين سال زندگي پربار استاد در انجمن مفاخر فرهنگي(30 آبان1384) همين طور ويژه نامه كيهان فرهنگي براي ايشان به شماره(230 آذر ماه1384) مي خوانيم:
»... كاري كه استاد بهمن بيگي سي سال بر آن همت گذاشت تأسيس چند هزار مدرسه عشايري، تربيت حدود10 هزار معلم عشايري، باسواد كردن تعداد500 هزار نفر از فرزندان عشاير، راه اندازي دبيرستان عشايري، تأسيس دانش سراي عشايري در سال1346...« بوده است.
فراز و نشيب ساليان زندگي بهمن بيگي را نمي توان در كتاب هاي چاپ شده از جمله: افسانه اي، قصه آفتاب، طلاي شهامت و... باز شناخت. چرا كه شرح حال و تراجم احوالش از بازگشت به شيراز و ثبت نام در رشته رياضي بعد تغيير رشته تحصيلي به ادبي آن هم با پادرمياني زنده ياد »محمدجواد تربتي« رييس وقت دبيرستان سلطاني كه از زبان خود استاد در نوار ضبط من نشسته است، خود كتابي است و كتابي ديگر از ملاحظات و مشاهدات و ديدهها و شنيده هايم درباره او به شرط خروج از بايگاني ذهني مي توانند خواندني و شنيدني براي همگان به ويژه جوانان نسل ها باشد.
استاد موفقيت هاي ماندگار خود را به برگرفته اي از ضرب المثلي نسبت مي دهد كه در ميان ايل قشقايي جاري است كه ميآورم: »... درس را شروع كردم كه اين را بخت مي دانم، البته باهوش هم بودم، اگر خنده تان نگيرد، در قشقايي گوش بزرگ را علامت هوش بسيار مي دانند، من هم گوش بزرگ دارم، اينه، ها...«
اشاره به گوش ها،
»از سخنراني در انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، منبع، قصه آفتاب صفحه137)
باور كرده ام اگر زندگي نامه نويسان و يا حتما شاگردان استاد پرداخت هايي كه به استادشان مي دهند به اين مهم بپردازند كه محمد بهمن بيگي علي رغم همه موفقيت ها و موقعيت ها و آشنايي به چند زبان خارجي، همان بهمن بيگي قشقايي، است با پاسداشت همه ارزش ها كار بزرگي به سامان مي رسانند.
استاد بهمن بيگي هرگز از ايل و تبار خود عبور نكرد، با زرق و برق شهري پوست اندازي ننمود. بخاراي او ايلش است. دوران جواني و دانشجويي او در كشورهاي حزب روسياه توده مياندار بود. انگ روشنفكر تنها در پيشاني اعضاي حزب مي نشست. بسياري از جوانان را جذب كرد. نهايت بسياري از جوانان را جذب كرد. نهايت بسياري را به كشتن داد. نيماي بزرگ در خاطرات خود به اين مهم اشاره كرده اند كه خون بسياري از جوانان وطن ما به گردن سران حلقه به گوش و نوكر صفت آنهاست. در آن حال و هوا و سربازگيري حزب از دانشجويان، دهن كجي بهمن بيگي به باغ سبز حضرات آن هم در اوج روزهاي تبار و جز وفاداري به ميراث هاي ارزشي، توجيه ديگري ندارد.
بهمن بيگي نه تنها قلمي روان و ذهني پويا دارد از قبل بسيار خوانده ها، خود نيز خوانندگان بسيار دارد. شوق و علاقه و اشتياق به مطالعه را از معلم خود مرحوم استاد دكتر مهدي شيرازي شاعر بزرگ دارد.
به ياد مي آورد:
تازه در دبيرستان سلطاني جا به جا شده بودم كه با استاد دكتر حميدي به عنوان دبير ادبيات آشنا شدم. براي اولين موضوع انشا سردستي سياه مشقي نوشتم تا صفر نگيرم به همان نشاني تا سر كلاس خواندم استاد پسنديد و تشويقم كردند. موضوع انشا بعدي را خوب به ياد دارم كه درباره سعدي و مولوي بود اين كه كداميك را بيشتر دوست داريد.
»... آنچه به ياد دارم همين قدر كه نوشته بودم، من چه مي دانم؟ چه جوري بدانم؟ ديوان سعدي را از دور ديده ام، مولوي را نه. اگر از من مي پرسيدند ميش چند ماهه ميزايد، جاجيم گران تر است يا گليم، خر بيشتر بار مي برد يا گاو؟ خيلي راحت پاسخ ميدادم ولي...
استاد حميدي كارم را بسيار پسنديد، خيلي زياد، خطاب به بچه ها گفتند، انشا يعني همين با فكر نوشته شده است. آنگاه مخاطبم قرار دادند و فرمودند: بهمن بيگي تو نويسنده بزرگي مي شوي. به شرطي كه از همين حالا مطالعه را با نظر خود من شروع كني.
راستش من شاگرد ظلم كشيده و بيچاره دبيرستان بودم. اموالمان پس از تبعيد پدر و مادر به تهران به غارت رفته بود. مادر در پايان تبعيد چهار ساله به محض ورود به ايل توانسته بود به كمك دو نفر از چوپانان ما كه وفادار مانده بودند، آخرين ماندهها از گله هاي گوسفند، اسب ها و شترها را جمع و جور كرده ضمن تهيه ناني براي خود و بچه ها، شندرغازي هم براي پدر ارسال كند. با اين سوابق معلوم بود كه تهيه و تدارك كتاب براي مطالعه مقدور نبود بي آن كه در اين مقوله سخني ساز كنم استاد مرا به خانه شان برد و اولين كتاب را كه بينوايان ويكتورهوگو بود، در اختيارم گذاشت.
پس از مطالعه هر كتاب، خلاصه متن و چند و چون كلي را به عرض مي رساندم. بدين ترتيب آن بزرگوار آتش عشق مطالعه را در تار و پودم شعله ور كردند آن چنان شناختي از من پيدا كردند كه هنوز نمرات20 پاي انشاهاي كلاس هاي دبيرستان سلطاني خشك نشده بود كه افتخار نوشتن مقدمه »اشك معشوق« يكي از آثارشان را به عهده ام گذاشتند.
شايان ذكر است كه فريدون توللي شاعر معروف از همكلاسان استاد در دبيرستان بودند.
سال1324 »عرف و عادت در عشاير فارس« اولين كتابش منتشر گرديد. در مجلات مهم آن ايام يعني مجله سخن و پيام نوين در متن و حاشيه آن مطالب قابل استفاده اي رديف گرديد. صادق هدايت نيز نويسنده را مورد تقدير و تشويق قرار داد و بهمن بيگي اين موقعيت را فراهم كرد تا در نشست هاي ادبي به ميان داري صادق هدايت تشكيل مي شد و اهل قلم اسم و رسم دار حاضر مي شدند شركت، بدين ترتيب با اغلب نويسندگان آشنا و برو بيا پيدا كرد. از جمله با جلال آل احمد.
بهمن بيگي از جلال چنين ياد مي كند:
آل احمد را آدم خوبي مي دانم، حقه باز نبود، شارلاتان نبود، به ادبيات و اهل قلم احترام مي گذاشت از سبك نگارش او خوشم مي آمد، هر چند كه از طريق آثارش كه در مجله سخن چاپ مي شد، با نامش آشنا بودم ولي براي من افتخاري بود كه در نشست هاي صادق هدايت اجازه جلوس در كنار اين بزرگان را داشته باشم.
بسيار مورد توجه صادق هدايت و صادق چوبك بود. با ابراهيم گلستان آمد و شد داشت.
هر چند اظهارنظر استاد بهمن بيگي درباره بزرگان شعر و ادب در اين مختصر نمي گنجد، ليكن به عنوان حسن ختام فرمايش ايشان در پاسخ سؤال اين قلم در مورد نيما را مي آورم كه گفت:
نيما براي من كه دانشجوي حقوق بودم، تازه ظهور كرده بود. با مطالعه »افسانه« شيفته اش شدم. سراغش را در مجله موسيقي گرفتم مجله موسيقي به زعامت ضيا هشترودي و با حمايت صادق هدايت، مسعود فرزاد و هنرمند معروف عبدالحسين نوشين منتشر مي شد. دانشجوي بي پولي بودم، فرزند تبعيدي11 ساله، در هواي گرم تهران آن هم با پاي پياده، خود را به مجله رساندم اجازه ورود به تحريريه را گرفتم، هشترودي و صادق هدايت و فرزاد بودند، هدايت را مي شناختم سلام كردم، با ديدن دانشجوي خسته و جست و جوگر كنجكاو شدند.
گفتم براي ديدن آقاي نيما آمده ام. صادق هدايت كه اهل طنز و شوخي بود گوشه اي را نشانم داد و گفت: آن جانور كه آنجا نشسته خودش است.
با نيما حرف زديم. بيشتر درباره افسانه، اولين آشنايي با نيما چنين بود. بعدها وضع مالي من اجازه نمي داد كه بروم و پيدايشان كنم.
خاتون خانه استاد، جفت مناسب اين فرهيخته كه سال ها در كنارش بوده،تيماردار مردي كه بدون شك مي داند چه بايد بكند براي جاودانه اي كه همسرش باشد. همسري كه با تسلم بچه هاي عشاير چه بسا پزشكان، مهندسين، قضات، استادان دانشگاه و... كه هر يك از مفاخر ما هستند خدمت بزرگي را به سامان رسانيده است.
عمرشان دراز باد
«آموزگار عشايري» در قامت يك نويسنده و انسان شناس
«آموزگار عشايري» در قامت يك نويسنده و انسان شناس
مروري بر پنج كتاب محمد بهمن بيگي
از محمد بهمن بيگي، بنيان گذار آموزش عشاير در ايران، پنج كتاب به يادگار مانده است كه به شهادت نويسندگان معروف ايراني، برخي شان نمونه هاي غني ادبي است و برخي ديگر را مي توان مستندسازي تلاش هاي او در تعليمات عشايري و ويژگي هاي مكتب نوين آموزشي اش به حساب آورد.
مطالعه اين آثار دست اول از تجربيات بنيان گذار آموزش ايلات و عشاير، براي معلمان، مسوولان آموزش و پرورش و علاقه مندان به روش هاي آموزشي نوين، ره توشه ها به دست خواهد داد. همچنين از آنجا كه فرازوفرودهاي تلاش او به عنوان يك كنشگر اجتماعي كه سوداي تغيير در سر دارد در اين كتاب ها مستند شده است، مي تواند براي فعالان جامعه مدني خواندني و آموزنده باشد. معرفي مختصر پنج كتاب بهمن بيگي دعوتي است براي خواندن از او و زيست او، تلاش ها و فعاليت هايش به قلم ساده و خواندني خودش.
عرف و عادت در عشاير فارس
«عرف و عادت در عشاير فارس»، اولين کتاب محمد بهمن بيگي است و تنها کتاب او که پيش از انقلاب يعني در سال 1324 منتشر شده است. اين کتاب مردم شناسانه، گوشه هايي از زندگي اجتماعي و فرهنگي عشاير استان را به تصوير مي كشد. بهمن بيگي در قسمت اول اين كتاب، با توجه به سابقه اش به عنوان دانش آموخته حقوق دانشگاه تهران، موضوع عرف و عادت را از نظر حقوق مدني، كيفري، آيين دادرسي، حقوق اداري و سياسي و اجتماعي در بين ايلات و عشاير فارس مورد بحث قرار داده و در قسمت دوم آن در مقام فرزند ايل، به ذكر عقايد و افكار، آداب و رسوم عشاير فارس پرداخته و در برخي موارد، آنها را با قوانين و رسوم ملل قديم مقايسه كرده است [1]. اين کتاب که چاپ اول آن توسط انتشارات بنگاه آذر منتشر شد، ده سال پيش نيز توسط انتشارات نويد شيراز تجديد چاپ شده است.
نويسنده در مقدمه چاپ دوم كتابش نوشته است: «اين نوشته را پنجاه و هفت سال پيش در تهران منتشر كردم كتابم را بزرگاني چون صادق هدايت و مجتبي مينوي پسنديدند. نويسندگان بزرگي چون دكتر خانلري و كريم كشاورز در مجله هاي معتبر «سخن» و «پيام نوين» در موردش مطلب نوشتند. يكي از مترجمان آثار صادق هدايت آن را به فرانسه ترجمه كرد» [2].
بخاراي من، ايل من
بهمن بيگي 44 سال پس از انتشار نخستين کتاب خود، مجموعه داستان کوتاه «بخاراي من ايل من» را نوشت كه رنج و دردها، ظلم و ستم ها، بالاو پايين هاي زندگي مردم ايل را به كلمه در مي آورد. اين كتاب اولين اثر او پس از پايان كار در تعليمات عشايري و دوران بازنشستگي است. بزرگ علوي اين کتاب را كه انتشارات آگاه چاپ كرده، کتابي ادبي و در عين حال فرهنگ عامه (فولکلور) مي خواند. سيمين دانشور نيز در نامه اي خطاب به بهمن بيگي درباره اين كتاب نوشته است: «شاهکارت، بخاراي من ايل من، تحفه نوروزي من به دوستانم بود {…} از همه چيزمتشکرم. از اينکه وجود داري، ازاينکه اين همه کوشا بوده اي. کلاس هاي سيار عشايري ات يادم نمي رود {...}.
بيشتر اين 19 داستان كه همه تجربه زيسته مكتوب نويسنده است، از زبان خود بهمن بيگي روايت شده اند، اولين داستان با عنوان بوي جوي موليان كه ديگر روايت زندگي خود آموزگار است: «من در يك چادر سياه به دنيا آمدم .... زندگاني را در چادر با تير تفنگ و شيهه اسب آغاز كردم.... تا ده سالگي حتي يك شب هم در شهر و خانه شهري به سر نبردم... زماني كه پدر و مادرم را به تهران تبعيد كردند، تنها فرد خانواده كه خوشحال و شادمان بود، من بودم. نمي دانستم كه فشنگ مشقي و تفنگم را مي گيرند و قلم به دستم مي دهند... .» انتشارات نويد شيراز،، «بخاراي من، ايل من» را، امسال دوباره منتشر كرده است.
اگر قره قاج نبود
«قره قاج، تو ميخواستي غرقم کني، ولي من دست از دامنت برنميدارم. من ترا بيش از همه رودهاي روي زمين دوست ميدارم. من يک موج کوچک ترا به صدها «الب»، «هودسن» و «پوتوماک» عوض نميکنم... قره قاج، ميآيم، ولي اين بار ميکوشم که بيگدار به آب نزنم و با کمک خداوند نهالهاي تازهاي در کنارت بنشانم و پلهاي استوار برايت دست و پا کنم.»به قول «عبدالحسين زرين كوب» «بايد از قره قاج ممنون بود که يک چنين نويسنده هوشمند افسون کاري را به ايران برگردانده. اگر قره قاج نبود جاي چه چيزهاي خوبي که خالي بود.» «اگر قره قاج نبود»، مجموعه اي از خاطره _داستان هاي بهمن بيگي است، بيشتر حول زندگي ايلياتي و عشيره اي. در دهمين داستان، ملال نويسنده از ماندن در ايل، تصميمش براي سفر به سرزمين هاي دور، شرح جاندار ماجراي گرفتار شدنش در توفان و زدن به آب رودخانه قره قاج پيش از سفر، سپس ديدن زيبايي هاي اروپا و آمريكا و غم غربت و سرانجام بازگشت به دامن ايل روايت مي شود. بازگشتي كه مقدمه اي است براي تبديل شدن بهمن بيگي به معلم تمام وقت ايل؛ آنجا كه در پيامي در كتاب مي نويسد: «کليد مشکلات ما در لابلاي الفبا خفته است و من اينک شما را به يک قيام جديد دعوت مي کنم. پس از سال ها سير و سياحت، غور و مطالعه، دلسوزي و دردمندي به اين نتيجه رسيده ام و شما را به يک قيام مقدس دعوت مي کنم، قيام براي باسواد کردن مردم ايلات». «عبدالحسين زرين كوب» در نامه اي براي بهمن بيگي مي نويسد: «هرگز فکر نمي کردم در معيشت شاد و آزاد شبانکارگي اين همه رنج و بلابا اين همه لطف وصفا همراه است. بارها در کوچ ايل با شما همراه شدم و بارها در آن مدارس عشايري نکته ها آموختم. اگر قره قاج نبود يک همچو تصوير زيبا و ماندني از زندگي عشاير فارس باقي نمي ماند».اين كتاب براي اولين بار در سال 1374 منتشر شد و سه سال بعد نيز انتشارات باغ آيينه آن را تجديد چاپ كرد.
به اجاقت قسم
بهمن بيگي در سومين كتاب خود معلمي است که خاطرات خود را از باسواد کردن فرزندان ايل باز مي گويد و در رهگذار مستندسازي اين فعاليت هاي آموزشي، تصويري از رنج و محروميت عشاير و سخت کوشي هاي خود به هنگام خدمت ترسيم مي كند. بهمن بيگي در اين كتاب با نثري روشن و ادبياتي ساده، اما در كمال دقت و زيبايي در قالب بيست و يك خاطره آموزشي به پرسشگران پاسخ مي دهد كه چگونه بنيانگذار آموزش عشايري ايران شده است: «... ياران و دوستان من دست بردار نيستند و پيوسته ميپرسند چگونه؟! من دراين کتاب سعي کردهام که با گزارش پراکنده قسمتي از خاطرات آموزشي خودم، فراز و نشيبهاي راه رفتهام را به پرسندگان و دوستداران تعليم و تربيت نشان دهم و به آنان بگويم چگونه!»انتشارات نويد شيراز اين كتاب را در سال 1379 منتشر كرده است كه تا كنون دوبار تجديد چاپ شده است.
طلاي شهامت
علت نامگذاري آخرين كتاب بهمن بيگي يعني «طلاي شهامت» در متن اين كتاب روشن شده است:
«عزيزان من، تنها راهي كه برايمان مانده همين است. تنها راه باسواد كردن بچه ها و جوان هاست. سواد تنها راه نجات است بهترين داروي درد ماست ولي به شرط آنكه باسواد و دانشي كه مي دهيم شجاعت و شهامت را از آنان نگيريم ...»
دغدغه اصلي بهمن بيگي در اين كتاب كه در تابستان 1386 نوشته شده، اين است كه «از فرزندان آزادگان وطن، غلامک هاي حلقه به گوش نسازيد.»
او در يكي از قسمت هاي اين مجموعه با عنوان «خدمت يا خيانت»، همچنين داستان گريختن خود از شيراز و زنداني شدن خود را در خانه اي در تهران توسط عده اي از جوانان خودسر، پس از پيروزي انقلاب اسلامي بيان مي كند، و شرحي مي نويسد از رنجي كه كشيده تا زماني كه خود را از برچسب خيانت پاك كند و نامه آزادي اش را به عنوان گواهي از خدمت به دست آورد: «شباهت کلمات خدمت و خيانت، و هم خانواده هاي آنها (خادم) و (خائن)، به زحمتم انداخته بود. براي برائت از انبوه گناهانم، در تلاش بودم. باسواد کردن عشايرزادگان محروم، گناه کم وکوچکي نبود».
منبع:روزنامه دنیای اقتصاد
معروف است که پزشکان به کسانی که از درد مفاصل رنج میبرند، داشتن یک دستبند مسی را توصیه میکنند و دلیل این امر را هم کمبود یونهای مسی در خون ذکر میکنند که با تماس دستبندهای مسی با پوست بخشی از این کمبود جبران شده و از درد مفاصل کاسته میشود.
از سوی دیگر محققین، یکی از علتهای بروز بیماری آلزیمر را رسوب یونهای آلومینیوم در مغز عنوان میکنند.
تا چند دهه پیش، مردم کشور ما رسم داشتند برای پخت غذا مخصوصاً خورشت و آش از قابلمههای مسی استفاده میکردند و یک کفگیر آهنی داشتند به نام حسوم که موقع پخت غذا دائم درون آن قرار میگرفت ...
هیچکس نمیدانست چرا باید این کفگیر درون قابلمه مسی قرار بگیرد، فقط میدانستند برای پخت غذا خیلی لازم میباشد.
داستان از این قراره که بدن (مخصوصاً مغز) برای سلامت و نشاط و کنترل اسیدلاکتیک و کورتیزول به ٦ میلیارد یون مس نیاز دارد و به همین نسبت یون آهن.
کمبود یون مس باعث میشه شما دائم احساس رخوت و خواب آلودگی و کسالت کنید و مدام دهندره کنید. در ضمن هیچ کارخانه داروئی نمیتونه از یون یک عنصر برای شما قرص تهیه کنه ... و اونی که مثلاً به اسم قرص آهن به خورد شما میدهند شامل مولکول آهن هستش که برای بدن هیچ کاربردی نداره.
ولی تا این جا بدونید که غذا موقع پخت در درون قابلمه مسی، از یون آزاد شده این ظرف استفاده میکند و در بدن شما فوقالعاده احساس نشاط و انرژی ایجاد میکنه دیگه از اون دهندرگی و خمیازه و کسالت خبری نیست و باعث طول عمر مفید و سلامتی جسمی میشود.
ولی یک دفعه توی دهه ٥٠ از این نون خشکیها اومدند و داد میزدند (قابلمه مسی ....... کفگیر آهنی خریداریم ...) و با یک قیمت مناسب این قابلمهها را خریدند و به جاش قابلمه آلمینیومی میدادند که بهش میگفتند روحی. هیچکس توی اون دهه نفهمید این همه قابلمه مسی کجا قراره بره؟
بعدش هم که الان ظرفهای استیل و تفلون و این مزخرفات اومده که مدعی هستند غذا توش زود میپزه و به کف ظرف نمیچسبه. ولی مردم ما خبر ندارند که همین یونهای مضر در این ظروف عامل سرطان هستند و به راحتی یون سرب و آلمینیوم و ... میتونند در جا، یک کودک ٦ ماهه را ظرف یک سال به بیماریهای کمبود خونی و سرطان و یک فرد بزرگسال را در طی ٥ سال به بیماریهای کبدی و خونی و طحال دچار کند و بعدش هم سرطان.
به همه دوستان پیشنهاد میکنم حتماً برای پخت غذا (مخصوصاً غذاهای آبکی) از قابلمه مسی و کفگیر آهنی استفاده کنند. حداقل برای یک بار هم شده تا ظرف سه روز اثر آن را روی بدن خودتون ببینید.
حالا جالبه توی شمال ایران موقع پخت خورشت (مخصوصاً فسنجون) یک تیکه آهن یا نعل اسب میاندازند وسط خورشت تا حسابی رنگ بگیره ... این کار باعث آزاد شدن یونهای آهن و سلامتی بدن میشود. اگر دقت کنید مردم مازندران و گیلان تقریباً در حد صفر دچار بیماریهای خونی و سرطان خون میشوند.
لطفا برای ارتقا سلامتی جامعه این پیام را برای همه دوستانتان به اشتراک بگذارید . شاید گام كوچكی در این راه باشد و فرهنگ مصرف مان اصلاح گردد...!
آهـــــــــــــن
حافظ همت را لازمه تحقق آرزو و مقصود دانسته و ميگويد:
شكر خدا كه هر چه طلب كردم از خدا؟ بر منتهاي همت خود كامران شدم
همت بلند دار كه مردان روزگار؟ از همت بلند به جايي رسيده اند
لسان الغيب در جايي ديگر همت را با دعاهاي سحرخيزان باعث نجات از قيد و بند و تعلقات دنيوي و توجه به خداوند ميداند و ميگويد:
همت حافظ و انفاس سحرخيزان بود؟ كه ز بند غم ايام نجاتم دادند
مولوي نيز همت را پيش شرط استجابت دعا و رسيدن به آمال و آرزوها ميداند:
قدر همت باشد آن جهد دعا؟ ليس للانسان الا ما سعي
و در جاي ديگر ميگويد:
بهر آسايش سخن كوتاه كن؟ در عوضمان همتي همراه كن
همت در اشعار سعدي نيز به عنوان حلال مشكلات و اراده قوي براي انجام كارهاي بزرگ معرفي شده است: به همت مدد كن كه شمشير و تير نه در هر وغايي بود دستگير
به همت برآر از ستيزنده شور كه بازوي همت به از دست زور
كف نياز به حق برگشاي و همت بند كه دست فتنه ببندد خداي كارگشاي
حافظ در بخش ديگري از ديوان خود از همت خواستن به معناي ياري طلبيدن و دعاي خير و مدد خواستن از مرشد و پير براي رسيدن به كمال ياد ميكند، آنجا كه ميفرمايد:
بر سر تربت ما چون گذري همت خواه كه زيارتگه رندان جهان خواهد شد
همين معاني را به نوعي در اشعار صائب تبريزي مشاهده ميكنيم. صائب همت را به بال و پر براي رسيدن به مقصد تشبيه ميكند:
از همت است هر كه به هر جا رسيده است بيبال و پر به عالم بالا پرنده كيت
در جايي ديگر ميگويد:
از همت بزرگ به دولت توان رسيد آري به فيل صيد نمايند فيل را
و همچنين:
همت بلند دار كه با همت بلند هر جا روي به توسن گردون سواره اي
همت رمز توانمندي و كارآمدي افراد در راه دستيابي آنان به اهداف مورد نظر است. در دو بيت زير به ترتيب از خواجوي كرماني و وحشي بافقي به اين معنا اشاره شده است:
همت عالي ز فلك بگذرد مرد به همت ز ملك بگذرد
همت اگر سلسله جنبان شود مور تواند كه سليمان شود
+ نوشته شده: توسط بافرانی