محمد هنوز سیزده بهار بیش شکوفایى باغهاى سیب جبل عامل را ندیده بود که آهنگ سفرى دراز نمود. او در دوران جوانى میبایست همسرى نیکو براى خود انتخاب نماید و از این رو با دقت لازم و به پیشنهاد پدرش , با خانواده اى اصیل که نور علم و ایمان در آن تابیده بود, وصلت کرد. تاریخ نویسان میگویند: همسر شیخ بهاء الدین زنى پارسا, دانشمند, حدیث شناس, فقیه, محقق و مدرس بوده است. در آن روزگار که بسیارى از زنان بلکه اغلب مردان از سواد خواندن و نوشتن محروم بودند و یا تحصیل علم را براى زنان لازم نمیشمردند, همسر شیخ بهاءالدین استادى بلند پایه بود.
پدرش پس از شهادت شهید ثانى (متوفى ۹۶۶ ق.) تصمیم گرفت مهر از آب و خاک برکند و عازم مهد تازه شیعه,ایران شود. پدرش علاقه خاصى به شهید ثانى داشت. شهید ثانى نیز زادگاهش «جبع» و سالیانى استاد وى بود. و در مسافرتهاى مصر واستانبول ایشان را به همراه داشت.
پس از شهادت استاد که به تحریک علماى سنى و به دست کارگزاران حکومت عثمانى صورت گرفت, جبل عامل براى شیعیان و علماى شیعى ناامن مینمود و از آن سو حکومت نوپاى صفوى با به رسمیت شناختن مذهب شیعه در کشور, بستر مهاجرت علماى شیعه از سراسر دنیا به ایران را فراهم نمود. بسیارى از دانشمندان بزرگ شیعى که از آزار ابرقدرت بزرگ آن عصر (امپراتورى عثمانی) به تنگ آمده بودند به ایران آمدند و حوزه هاى علمیه ایران را رونقى تازه بخشیدند. محقق کرکى (متوفى ۹۴۰ ق.) شیخ لطف الله میسى (متوفى ۱۰۳۲ یا ۱۰۳۵) و شیخ على منشار عاملى از اندیشه وران جبل عامل هستند که به ایران هجرت کردند.
فرصتهاى ناب
عالمان شیعه همواره در طول تاریخ با پادشاهان ستمگر در نبرد بودند اما گاه مجبور میشدند براى حفظ اسلام و نجات مسلمانان با دربار شاه همکارى کنند. تلاش آنها براى اصلاح فرهنگ، اقتصاد، سیاست، مدیریت و نظام حکومتها بود. آنها هیچ امیدى به پادشاه نداشتند بلکه فقط از او براى اصلاح کشور و رشد تشیع کمک میگرفتند.
شیخ بهایى نیز از زمره اندیشمندانى است که براى حفظ و گسترش فرهنگ تشیع به دربار شاهان رفت. وى به شدت از آنان متنفر بود. در یکى از سرودههایش آمده است:
نان و حلوا چیست، دانى اى پسر قرب شاهان است، زین قرب الحذر
میبرد هوش از سر و از دل قرار الفرار از قرب شاهان ، الفرار
فرخ آن که رخش همت را بتاخت کام از این حلوا و نان، شیرین نساخت
حیف باشد از تو اى صاحب سلوک کاین همه نازى به تعظیم ملوک
قرب شاهان آفت جان تو شد پایبند راه ایمان تو شد
جرعهاى از نهر قرآن نوش کن آیه لا ترکنوا را گوش کن
حکومت صفویه مذهب شیعه را مذهب رسمى کشور اعلام کرد. فقیهان بلند آوازه شیعه براى استفاده از این موقعیت طلایی، به دربار صفویه راه یافتند تا بتوانند شاهان صفوى را براى گسترش تشیع به خدمت بگیرند. فرصتهاى ناب پیش آمده در دوره صفویه اندیشهوران تیزبین شیعى را بر آن داشت که با تمام تنفرى که از پادشاهان خونریز صفوى داشتند براى ترویج فرهنگ اسلام راستین به دربار راه یابند و خدمتهاى فرهنگی، سیاسی، اجتماعى و اقتصادى شایانى بنمایند. تشویق پادشاهان صفوى به بازسازى و احداث مساجد، مدارس علمیه، زیارتگاهها، کاروانسراها و … از فعالیتهاى علماى شیعى است. با تلاش جانفرساى این اندیشهوران، صفویه بستر مناسبى براى جریان یافتن رود پر تلاطم فرهنگ عاشورا گردید و حوزههاى علمیه شیعه با تلاش آنها جان گرفت و ایران میزبان فقیهان بزرگ جهان شد. کوشش بیامان فقیهان شیعه دستاوردهاى بسیار گرانبهایى دربرداشت. همکارى مجتهدان شیعه با پادشاهان صفوى فقط و فقط براى ترویج دین بود.
امام خمینى (ره) در این باره میفرماید:
«یک طایفه از علما، اینها گذشت کردهاند از یک مقاماتى و متصل شدهاند به سلاطین. با اینکه میدیدند که مردم مخالفاند (با سلاطین)، لیکن براى ترویج دیانت و ترویج تشیع اسلامی، ترویج مذهب حق، اینها متصل شدهاند به یک سلاطینى و این سلاطین را وادار کردهاند، خواهى نخواهى براى ترویج مذهب تشیع.
اینها آخوند دربارى نبودند. این اشتباهى است که بعضى نویسندگان ما میکنند… . اینها اغراض سیاسى داشتند. اغراض دینى داشتند. نباید تا یک کسى به گوشش خورد که مثلاً علّامه مجلسى – رضوان الله علیه- محقق ثانى –رضوان الله علیه – شیخ بهایی – رضوان الله علیه - با اینها روابط داشتند و میرفتند سراغ اینها، همراهیشان میکردند، خیال کند که اینها مانده بودند براى جاه … .
آنها گذشت کردند، گذشت. یک مجاهده نفسانى کردهاند. براى اینکه مذهب را به وسیله آنها، به دست آنها ترویج کنند.»[۱]
شیخ بهایى با اینکه در دربار بود ، زاهدانه میزیست. خانهاش پناهگاه فقیران و نیازمندان بود. او از قدرتى که در دربار داشت براى گشایش کار مردم استفاده میکرد. سیاست او هدایت کارگزاران حکومت صفوى بود. و در این راه تا اندازهاى نیز موفق گشت.
سفرهاى پربار
شیخ مدتها شیخ الاسلام هرات و در آن دیار پاسخگوى احکام شرعى مردم بود. وى پس از مدتى از این سمت کناره گرفت و به سفرهاى علمى و تحقیقى پرداخت.
شیخ بهایى ۳۰ سال در سفر بود، به مصر، سوریه، حجاز، عراق ، فلسطین، افغانستان و … رفت و با علما و مردم آن مناطق به گفتگو پرداخت. او مبلغ نستوه تشیع بود و رنج سفر را به جان خرید و براى زنده نگهداشتن فرهنگ شیعى زحمت فراوان متحمل شد. مشکلات سفر در آن دوران فراوان بود. خطر حمله دزدها، گرگها، گم کردن راه، تشنگى و در بیابان ماندن و دهها خطر دیگر در برابر اراده پولادین او ناچیز مینمود. او دل به حجره مدرسه، دربار، مقام شیخ الاسلامی، ریاست علماى شیعه و مرجعیت مردم نبست و براى مبارزه با شبیخون دشمنان اسلام به فرهنگ تشیع در کنج حجره سنگر نگرفت. بلکه میان توده مردم شتافت، با دردها آشنا شد و آنگاه به مداواى جامعه مریض اسلام پرداخت. او لحظهاى از تحصیل، تدریس ، تبلیغ، عبادت و تألیف غافل نبود و برخى از کتابهایش را در سفرها نوشت. قم، کرمانشاه، گنجه، تبریز، هرات و مشهد شهرهایى هستند که میزبان قلم او بودند.
این عالم وارسته در سفرها با علماى اهل سنت به گفتگو مینشست و فقیهان بلند پایه اهل سنت را گرامى میداشت. نزدشان زانوى ادب به زمین میزد و از دانش آنها بهره میجست. در قدس با «ابن ابى اللطیف»، در دمشق با «حافظ حسین کربلایی» و «حسن بورینی» و در حلب با «شیخ عمر عرضی» دیدار کرد. [۲]
شیخ بهایى پس از سال ۱۰۰۶ ق. شیخ الاسلام اصفهان بود. اصفهان در سال ۱۰۰۶ ق. از سوى شاه عباس کبیر پایتخت ایران شد. با انتخاب اصفهان به پایتختی، مهاجرت علماى شیعه از سراسر جهان اسلام به این شهر رونق گرفت. مدت زمانى بعد شیخ از مقام «شیخ الاسلام»ى استعفا داد و از سال ۱۰۱۲ ق. تا سال ۱۰۱۹ ق. به سفر رفت. سپس به اصفهان برگشت و تا آخر عمر در آن شهر ماند و به عنوان «شیخ الاسلام» ریاست علماى شیعه را بر عهده گرفت.
حب وطن
پیامبر گرامى اسلام فرموده است: حب الوطن من الایمان[۳]؛ علاقه به وطن جز ایمان است. شیخ بهایى تفسیرى نو از این حدیث ارائه مى کند که بسیار در خور تأمل است. تقریبا همه افرادى که این حدیث را معنا کردهاند وطن را وطن جغرافیایى و زادگاه دانستهاند. برخى از روشنفکران نیز این حدیث را به چیزى در تأیید ناسیونالیسم، وطن پرستى و ملى گرایى تفسیر کردهاند. اما شیخ بهایى درتفسیرى تازه از این حدیث چنین میسراید:
این وطن مصر و عراق و شام نیست این وطن شهرى است کو را نام نیست
زانکه از دنیاست این اوطان تمام مدح دنیا کى کند خیر الانام
اى خوش آن کو یابد از توفیق بهر کآورد رو سوى آن بى نام شهر
تو در این اوطان غریبى اى پسر خو به غربت کردهای، خاکت به سر
آنقدر در شهر تن، ماندهاى اسیر کان وطن یکباره رفتت از ضمیر
رو بتاب از جسم و جان را شاد کن موطن اصلى خود را یاد کن
زین جهان تا آن جهان بسیار نیست در میان جز یک نفس در کار نیست
تا به چندان شاهباز پر فتوح باز مانى دور از اقلیم روح
وصال
نوشتهاند: زمانى شیخ بهایى به همراه گروهى از شاگردانش براى خواندن فاتحه به قبرستان رفت. بر سر قبرها مینشست و فاتحهاى نثار گذشتگان میکرد. تا این که به قبر بابا رکن الدین[۴] رسید. آوایى شنید که سخت او را تکان داد. از شاگردانش پرسید: شنیدید چه گفت؟ گفتند: نه.
شیخ بهایى پس از آن، حال دیگرى داشت. همواره در حال دعا و گریه و زارى بود. گرچه او هیچ گاه از عبادت غافل نبود ولى اکنون بیش از پیش، به مناجات و دعا اهمیت میداد. مدتى بعد شاگردانش از او پرسیدند آن روز چه شنیدی؟ او گفت: به من گفتند آماده مرگ باشم.
شش ماه گذشت. دوازدهم شوال ۱۰۳۰ ق. (یا ۱۰۳۱ ق.) فرا رسید. مرگ به پیشواز شیخ بهایى آمد. او نیز سبکبال به سوى معبود پر کشید. بیش از پنجاه هزار نفر مردم اصفهان در تشییع جنازه او شرکت داشتند. اصفهان پایتخت صوفیه غرق در ماتم بود. ملا محمد تقى مجلسى بر وى نماز گزارد و سپس پیکرش را به مشهد مقدس برد و بنابر وصیتش او را در خانهاش که نزدیک حرم امام رضا (علیهالسلام) قرار داشت، به خاک سپردند. اکنون آرامگاه شیخ بهایى در یکى از رواقهاى حرم مطهر امام رضا (علیهالسلام) قرار دارد. [۵]
[۲] - طبقات اعلام الیشعه: ج ۵، ص ۸۷.
[۳] - سفینه البحار: شیخ عباس قمی، ج ۲، در ذیل کلمه وطن.
[۴] - وی یکی از عرفاست. [۵] - الکنی و الالقاب، شیخ عباس قمی، ج ۲، ص ۱۰۱.
به نقل از سایت سبطین
--------------------------------------------------------------------------------
[۱] - صحیفه نور: ج ۱، ص ۲۸۵.