ویپل يا زير پل
وقتی اينشتين با يکی از استادان همکارش روی پلی قرار ملاقات گذاشت، همکارش گفت: ولی اين دور از شان شما است که روی پل منتظر من باشيد و باعث شرمندگی من خواهد شد. اينشتين پاسخ داد: چه فرق میکند، کاری که من میکنم يعنی فکر کردن، در همه جا می توان انجام داد، چه روی پل، چه زير پل، چه پشت ميز!
استفادهی نابهجا
به هنگام سفر اينشتين به ژاپن، يک ريکشاو( وسيلهی نقليهای به دو چرخ که انسانی آن را میکشد) در اختيار او قرار دادند تا در خيابانهای باريک و کورهراههای ناهموار از آن استفاده کند. نپذيرفت و گفت: من هيچگاه از انسان ديگری به جای حيوان نمیتوانم استفاده نمیکنم و اجازه نمیدهم او من را حمل کند!
حفظ نمیکنم
اينشتين از کودکی از حفظ کردن درسها و انجام دادن تکليفهای دبستانی متنفر بود و بيشتر به مطالعهی آزاد علاقه داشت. در امريکا هنگام ملاقات با اديسون از او سرعت صوت را پرسيدند. فرياد زد جه میدانم؟ اين چيزها را به آسانی میتوان در هر کتاب درسی پيدا کرد. چه لزومی دارد آنها را به حافظه تحميل کنم!
ستايش بدون تفکر
يکبار وقتی مورد توجه شديد و کف زدن پيوستهی امريکايیها قرار گرفت، به خبرنگاران گفت: نبايد گول اين چيزها را خورد. مردم امريکا به طور معمول بدون تفکر تحسين میکنند. و در جای ديگر گفته بود: چهقدر جای تاسف است که همه درباره من سخن میگويند بدون آن که حرفهای من را بفهمند. من به طور معمول از سوی کسانی ستايش میشوم که زحمت فهميدن حرفهای من را به خود نمیدهند. يا آنان ديوانه هستند يا من!
هميشه وقت دارم
اينشتين بر خلاف بيشتر استادان همکارش که با ژست میگفتند" وقت ندارم"، هميشه با افتخار میگفت: من هميشه وقت دارم، زيرا کاری که من انجام میدهم، يعنی فکر کردن، در همه جا امکان پذير است. در خيابان، در ايستگاه اتوبوس، سر قرار، در کلاس درس و ...!
مغز هيجده ساله
از اينشتين پرسيدند: آيا فرض اين که ساعت در حال حرکت، کند شود يا ميلهی در حال حرکت، طولش کاهش يابد، عجيب و دور از ذهن سليم نيست؟ در پاسخ گفت: از کجا معلوم که فرض تغييرناپذير بودن آنها عجيب نباشد؟ عقل سليم چيزی نيست جز باورهايی که تا پيش از هيجده سالگی در مغزها جای میگيرد!
عقل نسبی و حقيقت مطلق
اينشتين میگفت: عقل بشری هم مانند فضا نسبی است. از اين رو، بايد نسبی انديشيد و احکام مطلق صادر نکرد. کشيشی از او پرسيد: آيا شما که همه چيز را نسبی میدانيد، به حقيقت مطلق هم اعتقاد داريد؟ در پاسخ گفت: من هم به حقيقت مطلق اعتقاد دارم، اما روش من برای رسيدن به حقيقت تفاوت دارد. من برای رسيدن به حقيقت مطلق، همه چيز را نسبي تلقی میکنم!
درشکهی اينشتين
شبی دير وقت که میخواست از مهمانی به منزل بازگردد، ميزبان گفت: اجازه بدهيد برايتان درشکه صدا کنم. دير شده و راه شما دور است. اينشتين گفت: هيچ درشکهای بهتر از اين دو پای خودم نيست! شب خوبی است و قدم زدن به من فرصا میدهد اندکی فکر کنم. شب شما بخير! آری، قدم زدن بزرگترين تفريح او بود، زيرا گردش را نزديکی به طبيعت میدانست.